بارانباران، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

باران بهاری

خواب تو چادر كوه (ناهار تو پارك جنگلي)

اول از همه عيد فطر مبارك. اين اولين عيد فطرت بود. ان شا لله  اولين جشن ماه رمضونت. باران عزيزم، ميدوني چندوقت بود كه من و تو و مامان باهم صبحونه نخورده بوديم؟ روز چهارشنبه وقتي بعد ار نماز عيد فطر برگشتم خونه با صداي چرخش كليد تو در از خواب پريدي اما چون فكر نميكردي من باهات صبحونه بخورم دوباره خوابيدي. پنجشنبه هم كه منو ديدي فكر كردي آخر هفته تموم شد و از فرداش دوباره ميرم سركار. واسه همين هم وقتي عصري رفتيم پارك خيلي خوشحال شدي اما نميدونستي كه فرداشم باز من پيشتم و باهم ميخوايم برين پارك جنگلي... اول از همه عيد فطر مبارك. اين اولين عيد فطرت بود. ان شا لله  اولين جشن ماه رمضونت. باران عزيزم، ميدوني چندوقت بود كه من و تو و ...
11 شهريور 1390

من و هندونه

دیشب بابام بعد از افطار به مامانی گفت دلش هندونه می خواد ، مامان خانوم هم گفت باران رو نگهدار تا هندونه ببرم و بیارم . بعدش یه توپ سبز بزرگ گذاشت توی سینی روی کانتر آشپزخونمون ، منم که عشق توپ ، شیرجه زدم روی کانتر ، مامانم داد زد بگیرش ، بابا جونم اجازه داد توپ بازی کنم و منم از خوشحالی جیغ زدم اینم عکسای اندر احوالات دقایقی از زندگی هندونه ایی من . اولش کلی بخاطر اجازه ای که بهم داده شده بود ذوق کردم بعدش می خواستم بلندش کنم و با هاش بازی کنم ، ولی خیلی سنگین بود ، خیلی هم یخ بود بابایی پیشنهاد داد که بزنم روش ، منم با تمام قدرت زدم روش ، چه صدایی میداد !!!! می خواست فرار کنه فکر کنم فهمیده بود می خوام بخورمش ولی محکم گرفتمش ...
11 شهريور 1390

شب قدر

دختر معصومم تو بازم امشب رو كه شب قدره پا به پاي مامانت و من بيدار موندي. با ما جوشن كبير خوندي و تو دعاي توسل قرآن به سر گرفتي .                  كوچولوي بابا بلكه به روي تو خدا نگاه كنه و دعاي همه مون رو مستجاب كنه. تازه امشب بازم يه كار جديد كردي. در حاليكه به روي سينه و شكم رو زمين دراز كشيده بودي روي دستات و زانوت تكيه كردي و شكم و سينه ات رو از زمين بلند كردي يه چيزي شبيه چهاردست و پا ! الهي قربونت برم كه هميشه يه چيزي براي نشون دادن زبلي ات داري كه رو كني.               &...
30 مرداد 1390

بو بو بو بو بو

عزیز دلم دیشب و امروز ظهر یک کار جدید یاد گرفتی من انگشتمو آروم میزنم رو لبات و تو هم شروع میکنی آواز خوندن. صدات که منقطع میشه کیف میکنی و این کارو بهتر انجام میدی. وای که توصیف احساس خوبی که به من و مامانت دست میده ناممکنه... تازه خودتم یه بار این کارو با انگشتای کوچولوی خودت انجام دادی. وای خدا.... آخه مگه چقدر میشه تورو چلوند؟                                                    ...
27 مرداد 1390
1